حکایت وکیل و قاضی
مردی از اهل قضا وکیل را پرسید که تو چه
شایستگی از من بیشتر داری که شش برابر مواجب من عایدت می شود ؟
وکیل پاسخ داد آنچه عاید من و تو می شود مساوی است گر چه عدد من شش برابر توست
یک برابر معادل است با آنچه تو بدست میاوری.
دو برابر معونه وکالتی و هزینه کارگزاران و بهای اوراق و لوازم کار من است که تو نه اجاره عدالتخانه می دهی و نه کارگزارانت از تو مزد می گیرند و نه برای لوازم التحریر و وسائل کار خویش بهایی می پردازی
برابر چهارم از آنجهت میستانم که من پذیرای موکلین بد خوی خویشم که بد خوییشان به سبب تاخیر توست در کار آنها که جرات اعتراض بر تو ندارند
برابر پنجم بهای فخری است که در ورا مسند قضا بر من می فروشی و من به تقاضا در برابر تو می ایستم
برابر ششم از آنست که من از این دفتر به آن دفتر و از این دیوان به آن دیوان دوان در تلاش معاشم و از جبینم عرق می ریزد و تو ساکت و آرام و در هوای ملایم بر جای خویش تکیه داری
من هنوز یک سهم و بلکه بیش از آن بستانکارم
که پس از خستگی از کار صبح در ساعات عصر خارج از خانه در دفتر کار خویشم و به ملاطفت و مهربانی پاسخگوی موکلین خود هستم
که تو در کهولت کار ناکرده مزد میستانی و من در آن ایام باز هم نیازمند به کارم